- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در کوفه
این همه انگـشتها بالا ز چیست؟! روز روشن وقت استهـلال نیست روز روشن روی نی، وقت زوال کس ندیـده خـون بریـزد از هـلال ای تو خود قـرآن و زیـنب آیـهات ای من و مهمل خجـل از سایهات با سـرت شـمـع دلــم گــردیــدهای ســایـه بـان مـهــمـلـم گــردیــدهای تو به چـشم من بده از نـیـزه نـور من گـلـوی پـاره میبـوسم ز دور من نه آن هـستم که از پـای اوفـتم هـر چه آمد پیـش در هـم کـوفـتـم صبـر در مـوج بـلا رام من است بـحـرِ غـم در قـلـب آرام من است من به مقتل خصم را دادم شکست من گرفتم پیکـرت را روی دست من کـتک خوردم کـنـار پـیکـرت تـا کـنـم دفـع خـطـر از دخـتــرت این من این داغ تو این ظلـم عـدو گر سخـن با من نـمیگـویی مگـو ای مـسـیـح فـاطـمـه اعـجـاز کـن بـا یـتـیـم خـود سـخـن آغــاز کـن
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه
ای هلال من به بالای سنان قرآن بخوان قاری قرآن و قرآن را زبان! قرآن بخوان با صدای خود مسخّـر کن تمام کـوفه را کوفه را هم کربلا کن؛ هم چنان قرآن بخوان گر چه بشکسته جبینت بر سر نی، سجده کن گرچه گشته از دهانت خون روان، قرآن بخوان تـا مـگــر آوای قــرآن تـو آرامــم کـنــد بر فراز نیزه، ای آرام جان قرآن بخوان تا که اسـلام تو را اهل زمین بـاور کنند ای امـام کـلّ اهـل آســمان قرآن بخـوان زادۀ مــرجـانـه دارد قـصـد آزار تـو را تا نرفتی زیر چوب خیزران قرآن بخوان صـوت قـرآن سر تو، سر بـلـندم میکـند تا نگشته قامت زینب کمان قرآن بخوان یـاد قـرآن پـدر کن؛ روی دست جـدّمـان وارث حیدر! تو هم نوکِ سنان قرآن بخوان آن چه دیدم مـادرم زهـرا برایم گفته بود این مصیبت را نمیکردم گمان؛ قرآن بخوان هرکه هرچه دارد از این خاندان دارد حسین تا به میثم هم دهی سوز نهان قرآن بخوان
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها در کوفه
شناخت چشم ترِ عمّه این حوالی را شناخت تك تك این قـوم لا ابـالی را چقدر خون جگر خورد مرتضی شب ها ز یـادشان ببرد سفـرههای خـالی را هـنوز عـمّه برایم به گـریه میگوید حكایت تو و آن فصل خشكسالی را نمیشود كه دگر سمت معجرش نروی؟ به باد گـفـتهام این جـمـلۀ سوالی را عطش به جای خودش، كعب نی به جای خودش شكسته سنگ مـلامت دل سفـالی را دلـم برای ربـاب حـزیـنه میسـوزد گرفـته در بغـلـش كـودك خـیالی را شبیه مادرتان زخمیام، زمین گیرم بگو چه چاره نمایم شكسته بالی را؟
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه
میرفتم و گـدازه صفت میگـداختم تا دیـدهام یـکـایـکـشـان را شـناخـتم رد گشتم از صف صدقات و نگاهها در هر ردیـف قـافـیهها را نـبـاخـتم معـمـار تـازیـانۀ کـوفی خراب کرد هر خـانۀ امیـد که با اشـک سـاخـتم گرچه غریبه وار مرا خیره میشدند بـاور نمیکـنی! همه را میشنـاخـتم دیدم که نعل تازه به هر خانهای زدند با اسب خطبه بر سر آن قـوم تاختم حتی صدای بغض جرس هم شکسته شد با ضربهای که همهمه شان را نواختم
: امتیاز
|
مصائب اهل بیت علیهم السلام در کوفه
سـلام ای عـمـۀ سادات زینب کـتـاب مـحـکـمُ الایـات زینب سلام ای نقـش ایـمان پیـمـبـر تـجـلّــی گـاه قــرآن پـیــبـمـر سلام ای دخـتـر خـیـرالبـریّـه شکـوه خـطـبـههای حـیـدریّـه سلام ای دومین زهرای اسلام حـدیث قـدسی و قـرّای اسلام تو زینب، زِیـن بابایی عـقـیله یقین دارم چو زهرایی عقـیله تـو عِـیـنُ الله ثـارُالله هـسـتـی چراغ شب فـروز راه هـستی تویی که یک زن اما شیرمردی تو ثابت کردهای مـرد نبردی خـدایـی که عـلـمـدار آفـریـده عـلـمـداری شـبـیـه تـو نـدیـده تو هم بر این علم حساس بودی حسین و اکبر و عـباس بودی تو با آن ذوالفـقار خطبههایت شکوه و اقـتـدار خـطبههـایت اگرچه خویشتن را پیر کردی تمام کـوفه را تسخـیـر کردی زِ هُـرم خـطـبۀ تو ماه لـرزید دل سـنـگ عـبـیـدالله لــرزیـد دلـش لـرزیـد، امّا بیحـیا بود عُبِیدِ کفـر و زشتی و زنا بود حرم را خارجی میخواند، ملعون! میان کوفه میچرخاند، ملعون! در این کوفه دل خیرالنّسا سوخت قمرها بر فراز نیزهها سوخت در این کوفه تو را گریان نمودند سـوار نـاقـۀ عـریـان نـمـودند در این کوفه تو را آزار دادند نـشـان مـردم اغــیــار دادنــد نگاهت را به نیزه مات کردند برایت پـارچه خیـرات کردند
: امتیاز
|
مناجات با امام و مصائب اهل بیت در کوفه
ما آب از دو دیـدۀ گـریـان گـرفـتـهایم از سـفـرۀ شـماست اگـر نان گرفـتهایم روزی ما به دست شما میخورد رقم پس رزق را ز دست کریمان گرفتهایم از عشق های بیسر و سامان گذشتهایم با عشقِ روضههاست که سامان گرفتهایم عـالِـم زیـاد هست که کـافـر کـند مـرا از دست روضه خوان تو ایمان گرفتهایم مـا مُــردۀ گـنـاه و گـنـاهـی نـداشـتـیـم تو آمـدی و از نـفـست جـان گرفـتهایم دردی به جز تو نیست دوایی به جز تو نیست بـا درد آمـدیـم که درمــان گـرفـتـهایـم شرمـنـدهایم از غـمـتان جـان نـدادهایـم مشکـل چه بود اینقـدر آسان گرفـتهایم دل سنگ بودهایم و کویری دو چشممان هـمراه زخـمهـای تو بـاران گرفـتهایم ************* با سایۀ سرت سـرِ مـا گـرم شد أخا... تا کـوفه روی سر، مـه تابان گرفتهایم إحـیـا گـرفـتهایم هـمه با سـرت حسین بر روی سر ببین همه قـرآن گرفتهایم
: امتیاز
|
مدح و مصیبت حضرت زینب در کوفه
زن بود امـا مـثـل مــولا حـرف می زد پر جوش و غوغا مثل دریا حرف میزد از مـردی خود کـوفیان شرمنده گـشتند از زخــم های کــربـلا تا حـرف مـیزد از بغـض های در گلـو تـرکیده می گفت در خفظ دین او مثل زهرا حرف میزد راز حضور اهـرمن را فــاش می کـرد وقتی که از عـشق اهــورا حرف میزد گویی عـلـی در پـیکــر او زنـده می شد از بس که زینب مثل بابا حرف میـزد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با برادر در کوفه
به خون نشسته چرا ای حسین من رویت سفیــدتــر ز سـپـیـده شده چــرا مــویت هلال من که غروب تو زود و خونین بود کبــود گشته چنـان روی مــادرم رویت نسیم چون که به تو میرسد شود خوشبو شمیــم باغ جنــان می وزد ز گـیسویت به روی نیزه سرت را به کوفه می بینم ز کــربــلا دل من بوده در تکــاپــویت بخوان دوباره تو قرآن که جان دهد برمن صدای روح نــوازی ز لعـل دلجــویت وضو ز خون جبین میکنم در این محمل نمــاز عشق بخــوانم به طاق ابــرویت اگرچه بر سر نـیــزه نمی رسد دستـش سه ساله دخترتو می کند چوگــل بویت مکن نهان رخ خود را هنوز فرصت هست که چند لحظه بـبـیـنـم جمــال نیکــویت به جان زینب خود کن عنایت و کرمی که عاشق است «وفائی» به دیدن کویت
: امتیاز
|
مدح و مصیبت حضرت زینب در کوفه
تو نوری و خورشید هم خاکستر توست پرواز صد جبریل در بال و پــر توست این آیــه های مــریــم در حــال تنــزیـل یا آبـشـار رشتــه های مـعـجــر تــوست؟ تـا رد پــای سـجــده هــایت را گــرفـتــم دیــدم تو نوری و خــدا در بـاور توست فــریــادهـای زخــمــی دیــروز گــودال امــروز روی شانــه های حنجــر توست می خـواستی زیـبــا بـبـیـنـی کــربــلا را یعنی حسین بن علی هم بی ســر توست با محمل عـریــان تو را سنخیتی نیست! نفرین به قومی که چنین در محضر توست مــردم نمی بـیـنـنــد حـتی ســایــه ات را هجده سـر نیــزه نشین دور و بر توست مجــمـوعـۀ دردی؛ گــلــستــان کـبــودی رنگین کمــانی مدعــایــم پیـکــر توست فــردا که پا در عــرصۀ حق می گذاری معلــوم می گردد قیــامت محشـر توست
: امتیاز
|
مدح و مصیبت حضرت زینب در کوفه
تویی که شهرۀ شهری به عشق ورزیدن تویی که منتخب هستی به نیزه سر دیدن بگــو برای من از خــاطــرات خود بانو کنــار مــقــتل عشــق و گــلو و بوسیدن زبــعــد کــربـبــلا کــودکــان بـی بــابــا شنیده ام که همیشه گــرسنه خــوابـیــدن الا مفــســر قــرآن چــقــدر لـذت داشت صدای قــاری قــرآن زنیــزه بشنـیدن؟! بجز شما چه کسی می تــواند ای خــانم شبیه ابــر بهــاری ز غــصـه بــاریــدن و ما رایــتُ و الا جــمــیــلــتــان یعــنی تویی که دیــده نیالــوده ای به بــد دیـدن
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با برادر در کوفه
چشمم از داغ تو ای گل پر شبنم شده است لحظه هایم همگی رنگ محرّم شده است مرهمی نیـست که بر داغ عظیمت بنـهـم اشک، تنها به دل سوخته مرهم شده است حق بده پشتم اگر خم شده از غصه حسین قـامت نیــزه هم از ماتم تو خــم شده است چند روزی است که از حال لبت بی خبرم چه شده موی تو آشفـته و درهم شده است لب و دندان و سر و صورت تو خونین است چشم هایت چقدر چـشـمـۀ زمزم شده است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها هنگام ورود به کوفه
ای زمین وآسمان مبهـوت ایمانت حسین شد فضای کوفه عطرآگین ز قرآنت حسین ای فــروزان آفتابم گر هلالت خــوانده ام دیده ام یکباره شد مبهوت و حیرانت حسین سخت دلتنگ است زینب، ناطق قرآن بخوان تا شود آرام دل از صوت قــرآنت حسین کی شود گرد و غـباری مانـع از تابیدنت گرشده خاکستری رخسـار تابــانت حسین چشم درچشم من و طفلان خود داری هنوز صف زده مژگان اشکی روی دامانت حسین تاکنی این کاروان را رهبری از روی نی رهبر بیداری و باز است چشمانت حسین لب گشا حرفی بزن با دختـر گریان خود تا نکرده جان خود را او به قربانت حسین همـنوا با ناله های من وفـائی روز وشب میشود با اشک وگریه مرثیه خوانت حسین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با برادر در کوفه
چه ها که با دل زینب نکرده این کوفه؟ تو نی سوار و منم کوچه گرد این کوفه ادامـه دار شده خـاطـرات کـرب و بـلا چه آتــشی ست به پـا در نبـرد این کوفه به جـای نـان و رطب های هر شب بابا چه لقـمه ها که نصیـبم نکرده این کوفه به خـانـدان رســول خــدا کـنـایـه زدنـد چه داغ کرده دلـم، قلب سـرد این کوفه نخــوان دگــر سرنیــزه برایشان قـرآن که سکه می خـورد آقا به در این کـوفه بخـوان دعـای فـرج تا بیـاید آن مـردی که پاسخی ست خدایی، به عهد این کوفه
: امتیاز
|
ترسیم حالات اهل بیت در کوفه
یک دم میان این همه صوت مهیب بود آیـا شنـیـدهایـد؟ صدایی عـجـیب بود... یا ظرف قلب خواهری افتاد و خرد شد یـا که نـسیــم آیــۀ مـردی غـریب بـود گل کرده بود طبع صدای خـدا به نـی؟ یا در لـبـاس آیـه سـرایی مـجـیب بود؟ جانی گرفت دختر صبر از نگاه سرخ ورنه به خواب رفتن او عن قریب بود از نـاقـه خواست ماه بچـیند برای خود اما چـه سـود زحمت او بینصیب بود سیـراب گـشـته قـافـلـه از چـشمهای او این هـم کـرامـتی ز نـگـاه حـبیب بـود راه نـجـات دختـرکـان زیـر بـار چـشـم تـنهـا به لطف بازوی امَّـن یُجـیب بود غــارت که کــرد آفت شمشیر باغ داغ سـهـم لـبـان نیـزه فقط خـون سیب بود آیـا حـنـا به مـوی سـپـیـدش گذاشـتـند؟ یـا که امام قـافـلـه شیبالخـضیب بود؟
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سر برادر
هـلالِ یك شـبه بر نـیـزه دلـبـری داری به شهرِ كوفه ظهوری پـیـمـبـری داری چقدر زخمی و خاكستری شدی پیداست عجیب دردِ سر از نـورِ سروری داری طلوعِ مغربِ خون، بی خبر كجا رفتی؟ دراین سه روزه نگفتی كه خواهری داری؟ چه دیده اند كه دست از تو برنمیدارند؟ جز این سرِ سرِ نی، چیزِدیگری داری؟ خروش أًمْ حَسِبَت كوچه كوچه را پُركرد چه بغضِ خسته ای وگریه آوری داری! دلـم هــوای دمی روضه خوانیت كرده اگر هـنــوز سرِ نـیــزه حـنجری داری؟ دراین تـجـمـع شـادی و هـلهـلــه بـا من برای سـیـنه زدن خـستـه مـادری داری ز طاقِ گیسویت آیاتِ نور می ریـــزد به دامــنــم تـبـعــاتِ تـنــور می ریـزد دلــی كــه در قـفـسِ آهِ آتـشـین مــانــده فقط به عـشقِ تو در غـربتِ زمین مانده بزرگِ قافـله، این بار تو شـمـارش كن برای مـانـدنِ من، چـند نـازنـیـن مانـده؟ چـه تكّه تـكّه پَـرِ نــازِ شـاپــرك هـایـی كه بـیـنِ حـلــقــۀ زنجـیرِ آهـنـین مـانـده بیا و جای خودت را به نیـزه محكم كن هـنـوز سـنگِ لـبِ بـام در كـمین مـانـده دلِ رقـیـه ات از قـصه ذوب می گــردد سخن بگوی، مرا دلخـوشی همین مانده ز طاقِ گیسویت آیاتِ نور می ریـــزد به دامــنــم تـبـعــاتِ تـنــور می ریـزد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه
بـیـا و درد دلـم را دوبــاره درمـان کن مـسیـر سخـت مـرا بـا نـگـاه آسـان کن صدای زخمی خود را به گوش من برسان مـرا ز نیـزه به یک یا اُخیه مهمان کن دلم گرفته برادر، برای خـواهر خویش بـیـا و بــاز تــلاوت کــلام قــرآن کـن اگر چه سنگ زنندت بـیــا و دشمن را ز معجزات نفـس های خود پشیمان کن هلال یک شبۀ من، که گـفـته رویت را به پشت ابرِ کـبودی چنین تو پنهان کن به اشک چشم یتـیـمان کسی نظر نکنـد گهی نگـاه ز نیـزه به اشک طفلان کن تـمام دور و بـرم پُـر شـده ز نامـحــرم نگـاه تُـنـد بر این اهـل نا مـسـلـمان کن حدیث غُـربت ما را همـیشه می خـوانـد حسین من به «وفائی» نگاه احسان کن
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سر برادر
آفتاب است و زمین آتش سوزنده شـده کوفه مرده است ولی فتنه در آن زنده شده دیگــر از حـد گـذرانـدند ستـمکاری را رذلی و پستی ونامردی و بیعاری را بـانـوان حــرم وحــی اسـیـرنـد اسـیـر کـفـر کـیـشـانِ ستم پیشـه امیـرند امیـر کوفـیـان اشـکفـشـانـند ولـی نـنگزده دست بـر دامن نامردی و نیـرنگ زده پیـشبـاز آمده، پـاداش بـه حـیـدر دادنـد نـان و خرما بـه عزیـزان پیـمبـر دادند آل خـورشیـد اسـیـر سپـه شـب بـودنـد شـهـدا منـتـظـر خـطـبـۀ زینـب بـودنـد کوفه با وسعت خود صحنۀ محشرشده بود محمل دخت عـلی منبر حیـدر شده بود شهر، با اُسکتوی زینب کبری، خاموش سر شـاه شهـدا نیـز بشد بر نـی گـوش اشک شوق است که جاری شده ازچشم حسین پای تا سرشده زینب شرر خشم حسین قلب بیـدادگـران یکسـره در تیـررسش خون جوشان خدا موج زند در نـفسش اهل کوفه! که به نامردی ضرب المثـلید دم ز تـوحـیـد زده، بنـدۀ لات و هُـبلیـد بسکه درعهد شکستن همگان مشهورید پیـش نا مـردتـرینـان جهـان منـفـوریــد بـا لـب تـشنـه امــام شهــدا را کُـشتـیـد پسـر خـون خـدا خـون خـدا را کُـشتـید سر بریدید ز مهمان به چه جرمی آخر؟ سم اسب وتن عریان به چه جرمی آخر؟ نیم روزی چـه بـه اولاد پیمبـر کـردید هـیجـده لالـۀ او را همـه پـرپـر کردیـد زخمهـا بـر جگـر عتـرت اطهار زدید کعـب نـی بـر بدن طفـل عـزادار زدید به ستمکاری و بیرحـمی، فـردید شما که به شیرخوارۀ ما رحـم نکردید شما پـاســخ آب کـه آب دم شـمشـیـر نـبـود حق طفلی که ننـوشیـده لبـن، تیـر نبود بـار دیگـر حـرم فاطمـه را سـوزانـدید تـن اطفـال مصیبـت زده را لـرزانـدید گرگها بر جگر آل عـلی چـنگ زدید کافران! چنگ زدید، ازچه دگر سنگ زدید؟ خواست درحنجرۀ کوفه شود حبس نفس نــاگـهـان سـیّـد سجّـاد نـدا داد کـه بس گـفت ای بر همه استـاد و ندیـده اسـتاد صبـر کـن شـام بـلا داد سخـن باید داد صبرکن عمّه که ما نهضت دیگر داریم کـاخ بیـداد و ستـم را ز میان بـرداریم لب فرو بست ولی بود شرارش به نهاد چشم بگشود ونگاهش به سر نی افـتاد جگرش پاره، دلش خون، ولی آرامآرام به مه یک شبهاش بر سر نی داد سلام ای هلالـم سـر نـی نـورفشان گردیـدی چـقـدر دیر عیـان، زود نهـان گردیدی از چه ای مشعل انوار خـدا! آیتِ نـور میدرخشی و نقاب تو شده خاک تنور؟ اشک در چشم گهربار تو پیداست حسین! هفده زخم به رخسار تو پیداست حسین! صوت قرآن تـو شد عقدهگشای دل من وحی تازه است که نازل شده بر محمل من کوفیانگرگصفت بر بدنت چنگ زدند به چه تقصیر به پیشانی توسنگ زدند؟ تا بگیرم به بر و توشه ز رویت گـیرم بوسه از صورت و رگهای گلویت گیرم کاش چون قامت من نیزۀ تو خم میشد کاش این فاصله بین من و تو کم میشد کاش شرح شب بگذشته به من میگفتی کـاش بـا فاطمـۀ خویش سخن میگفتی دل به دنبال سـر و دیـده سوی قـتلگهم نگـهم کن! نگهـم کن! نگهـم کن! نگهم نگهم سخت گره خورده به روی توحسین ساربانم شده رگهای گلوی تو حسین! عازمـم تـا کـه بـه دروازۀ شـامم ببری دوست داری به سوی مجلس عامم ببری پیش حکم توکجا جای درنگ است حسین؟ تنم آمادۀ کعب نی وسنگ است حسین! بـار بستـم کـه سـوی شـام بلایم بـبـرند با سرت پای همان تشت طلایـم ببـرند مـن که پیـغـامـبر خـون شـهـیدان تـوأم قصّه کوتاه؛ فقط گوش به فـرمان توأم
: امتیاز
|
ترسیم حالات اهل بیت در راه کوفه و شام
قـافـلـه قــافـلـه از دشـت بـلا مـی گـذرد عشق، ماتم زده از شهر شما می گذرد آه ای مـردم غــفـلـت زدۀ خــواب آلـود سَحَر از کوچـۀ خالی ز دعـا می گذرد روزهاتان همه شب باد که خورشید زمان برسرِ نیزه، سر از جسم جدا می گذرد چشمتان چشمۀ خون باد که بر ریگ روان کــاروان از بـرتـان آبـلـه پـا می گـذرد ننگِ پیـمـان شکـنی تا ابـد ارزانـی تـان که فرات عطش از خون خدا می گذرد می شناسیدش و از نام و نسب می پرسید؟ وای از این روز که بر آل عبا می گذرد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه
در آسـمـان فــراقـت، هـلال را دیــدم نـمـردم و سـرِ نـیـزه، هـلال را دیـدم منی که روی تو را بی بهانـه می دیدم به صد بهـانـه فـراق و ملال را دیدم دلم ز رأس تو جویای شام هجران شـد ز عـطر یاس، جـواب سـؤال را دیدم بدون شرح و بیان، وصف حال تو گویاست به زخم ابروی تو شرح حال را دیدم اگرچه گـیـسوی خاکستری کبابم کرد ز جـلـوۀ تو شـکـوه و جـلال را دیدم به من چو از سر نیزه نظاره میکردی نـگـاه مـلـتـمـس خــردسـال را دیــدم تـمـام داغ و فــراق تو داشت زیـبایی چرا که در رخ تو ذوالجـلال را دیدم مرا به مـجـلـس ابن زیــاد سـنجـیـدی زهیبتم به رخت وصف حال را دیدم چنان غم تو به ایراد خطبه ام وا داشت که خود صلابت یک سرو دال را دیدم منـم معـلّــم تـفـسیـر سـوره ی مــریـم که پــاره پـاره کـتـاب زلال را دیـدم ببین که دست خدا باسپاه کوفه چه کرد در این سـپاه شکست و زوال را دیدم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه
باران سنگ صاعقه تا زد سرت شکست سنگی زدند روی لبت گوهرت شکست یادت که هست رفتن عباس را حسین با رفتنش ستون همه لشکرت شکست یـادم نـمی رود تـه گــودال رفــتــی و با ضربه های چکمۀ دشمن پرت شکست حالا ببین که مثل خودت بین کوچه ها بال و پر و سر و کمر خواهرت شکست مـا را به نـام خارجـیان تا صدا زدنـد دیدم به چشم خود که دل مادرت شکست درمجلسی که روی لبت چوب میزدند دیدم هـزار بار دل همسـرت شکـست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه
آورده ام در شهـرتان خاکـستـرم را آیـات بـاقـی مـانـدۀ بــال و پـرم را آورده ام ای کـوچـه های نامـسلـمان مـؤمن ترین فـریادهای حـنجـرم را دیشب مراعات حـسینم را نکـردیـد در کـوفه وا کردیـد پـای مـادرم را من آیه های در حجاب نـور هستـم خالی کنید ای چشم ها دور و برم را نـذر سـر این کـعـبـۀ بــالای نـیـزه درشهرتان خیرات کردم زیورم را من یک نفردر دوتنم اما دو روز است از دست دادم نیـمه ای از پیکرم را یک نیمه ام را روی دست نیزه بردید در محـمـل بی پـرده نـیم دیگرم را اما به تـوحـیـد نگـاهـم روی نـیـزه زیبـاتـر از هر روز دیـدم دلـبرم را
: امتیاز
|